| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
تابستان سال ۱۳۸۹ بود.
در حال رانندگی بودم حواسم نبود.
یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی "الاغ" حواست کجاست.
همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمر ایستاد.چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم.شیشههای هر دو تامون پائین بود. یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد.
منم مستقیم بهش نگاه میکردم.
گفتم آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نرهستند. تو باید به من میگفتی خر.
دوم اینکه اگه من الاغم، حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم.
3سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم.
یک لبخندی زد و سه بار گفت معذرت میخوام. تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش. بااشاره اون، هر دو تا کناری ایستادیم و الان که با هم دوستیم و یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد.
این ماجرا میخواد بگه که کلمهای در زبان انگلیسی هست به نام "reactive" یعنی واکنش و کلمه دیگری هست به نام "creative" یعنی خلاقیت.
اگر دقت کنیم با جابجائی حرف "C" یک واکنش تبدیل میشه به یک خلاقیت.
یعنی میشد این موضوع تبدیل بشه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشد به آشتی.
هم وقتمون رو میگرفت هم هزینه ساز بود.
رئیسم میگفت وقتی آخرش تو کلانتری باهم آشتی میکنیم چرا الان آشتی نکنیم.
میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدن ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارن و متحدن.
۸ سال با عراقیها جنگ کردیم الان برادر ما شدن.
پس
۱- آخر هر جنگی صلحه...
۲- عاقل کسی است که از تهدید فرصت میسازه، ما هر دو تامون عاقل بودیم...
۳- فحش دادن کار کسانی است که حق با آنها نیست...!